کد مطلب:252967 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:276

ذکر امام دوازدهم ابوالقاسم الحجة المنتظر ولی عصر الأمام القائم محمد مهدی صاحب ال
«اللهم صل و سلم، و زد و بارك، علی صاحب الدعوة النبویة، و الصولة الحیدریة، و العصمة الفاطمیة، و الحلم الحسنیة، و الشجاعة الحسینیة، و العبادة السجادیة، و المآثر الباقریة، و الأثار الجعفریة، و العلوم الكاظمیة، و الحجج الرضویة، و الجود التقویة، و النقاوة النقویة، و الهیبة العسكریة، و الغیبة الألهیة، القائم بالحق، و الداعی الی الصادق المطلق، كلمة الله، و أمان الله، و حجة الله، القآئم بأمر الله، المقسط لدین الله، الغالب بأمر الله، و الذاب بأمر الله، و الذاب عن حرم الله، امام السر و العلن، دافع الكرب و المحن، صاحب الجود و المنن، الأمام بالحق، أبی القاسم محمد بن الحسن، صاحب العصر و الزمان، و خلیفة الرحمان، و مظهر الأیمان، و قاطع البرهان، و شریك القرآن، و سید الأنس و الجان، صلوات الله و سلامه علیه و علیهم أجمعین».

این عنوانی كه از برای هر امامی از ائمة علیهم السلام مسطور گشته معروف به دوازده خواجه نصیر علیه الرحمه است.

و اما محی الدین ابن العربی در دوازده امام خود در [باره] حضرت حجت صلوات علیه گوید:

«الصلاة و السلام علی سر الأسرار العلیة، و خفی أسرار القدسیة، و معراج العقول، موصل الأصول، قطب رحی الوجود، مركز دائرة الشهود، كمال المنشاء، و منشاء الكمال، جمال الجمع، و مجمع الجمال، الوجود المعلوم، و العلم الموجود، المحاذی للمرآة المصطفویه، خاتم الولایة المحمدیة، المتحقق بالأسرار المرتضویة، المترشح بالأنوار الألهیة، مظهر اسم الأعظم الربوبیة، طور تجلی اللاهوتیه، نار شجرة الناسوتیة، ناموس الله الأكبر، غایة البشر، أبی الوقت، مولی الزمان، الذی هو للوقت أمان، ناظم مناظم السر و العلن، حضرت أباالقاسم محمد بن الحسن، علیه و علی آبائه السلام».

مربع شیخ بهائی علیه الرحمه در مدیحه ی حضرت حجت:



هم كرام ما علیهم من مزید

من یمت فی حبهم یمضی شهید



مثل مقتول لدی المولی الحمید

أحمدی الخلق محمود الفعال



صاحب الأمر الامام المنتظر

من بمن یأباه لا یجری القدر



حجة الله علی كل البشر

خیر أهل الأرض فی كل الخصال



شمس أوج المجد مصباح الظلام

صفوة الرحمن من بین الأنام



[ صفحه 790]



الأمام بن الأمام بن الأمام

قطب أفلاك المعالی و الكمال



فاق أهل الأرض فی عز و جاه

و ارتقی فی المجد أعلی مرتقی



أو ملوك الأرض حلوا فی ذراه

كان أعلی صفهم صف النعال



یا أمین الله یا شمس الهدی

یا امام الخلق یا بحر الندی



عجلن عجل فقد طال المدی

و أضمحل الدین و استولی الضلال



یا ولی الأمر یا كهف الوری

مسنی ضر و أنت الملتجی



الكریم المستجار المرتجی

غیر محتاج الی بسط السؤال



محمود خان دنبلی گوید:



آن خطیب منبر شرعی كه از حق بهر او

خاتم نور ولایت در خطاب آید برون



یعنی از ركن و مقام آن قبله ی بیت الحرام

كعبه را از تو نماید فتح باب آید برون



«هادی» و «مهدی» لقب همنام ختم انبیا

آنكه كز حكمش بتخفیف عذاب آید برون



آتش دوزخ به عاصی چون گلستان خلیل

سرد و هم سالم شود از التهاب آید برون



آخر قوس خلافت، عقل اول را محیط

آنكه چون خواهد كه انجم از سحاب آید برون



بر زمین شوره چون چشم افكند از راه

لطف چشمه حیوان ز فیضش از سراب آید برون



ذره ای از خاك درگاهش فتد چون بر سحاب

در چمن بر جای سنبل مشك ناب آید برون



قطره ای چون ابر احسانش چكد در هفت بحر

بی صدف هر قطره زان در خوشاب آید برون



گر كند تغییر شرق و غرب ظاهر می شود

ماه نو از شرق و از غرب آفتاب آید برون



[ صفحه 791]



زیر دستان را كند چون بر زبردستان دلیر

مشكل از چنگال گنجشكی عقاب آید برون



بعد مردن چون به گوش دل رساند این نوید

كاین زمان آن سرور عالی جناب آید برون



بر لحد هر كس كه شد بر منتهای شیب اكبر

بشنود این مژده در عین شباب آید برون



از غبار مقدمت كحل الجواهر طالبم

نور بینائی من از این تراب آید برون



كار عالم منقلب تر می شود هر ساعتی

یا برون نه تا كه دهر از انقلاب آید برون



قال الله تعالی: (یوم ندعوا كل اناس بامامهم) بدان كه امامت در لغة عرب بمعنی تقدم است.

در «قاموس» گوید:

«و أمهم و بهم تقدمهم و هی الأمامة، و الأمام ما ائتم به من رئیس أو غیره».

یعنی در پیش شد ایشان را، و این امامت و پیشوائی است، و امام آنكه اقتدا كرده شده به او از سر كرده و غیر آن، چنانكه شیخ اجل شیخ صدوق رحمه الله در «معانی الأخبار» گوید كه در مدینة السلام [1] از ابوبشر لغوی از معنی امام پرسیدم كه در لغت عرب به چه معنی است؟

گفت: «الأمام فی لغة العرب هو المتقدم بالناس، و الأمام هو الذهب الذی یجعل فی دار الضرب لیؤخذ علیه العیار، و الأمام هو الدلیل فی السفر فی ظلمة اللیل»!

امام در لغت عرب پیشوای مردم است، و امام آن زر است كه در دارالضرب قرار می دهند كه بر آن عیار گیرند، و امام دلیل سفر است در ظلمت شب.

و در «مجمع البحرین» گوید: قال الله: (یوم ندعوا كل اناس بامامهم) أی بكتابهم، و یقال بدینهم، و یقال بمن ائتموا به من نبی أو أمام أو كتاب.

یعنی روزی كه می خوانیم هر طایفه از خلق را به امام ایشان، یعنی با كتاب ایشان، یا دین ایشان، یا با آنكه متابعت او كرده باشند از پیغمبر و امام و كتاب.

و در جلد سیم «حیات القلوب» گوید: كه در اصطلاح فرقه ی ناجیه در باب صلاة كه امام



[ صفحه 792]



می گویند غالبا به معنی پیشنماز است، و در علم كلام كه امام می گویند مراد شخصی است كه از جانب خدا به خلافت و نیابت حضرت رسالت پناه معین شده باشد، و گاهی است به پیغمبر نیز امام اطلاق می نمایند.

و مرحوم حاج سید اسماعیل نوری رحمه الله در جلد دوم «كفایة الموحدین» گوید: «و بحسب الأصطلاح الأمامة هی الریاسة العآمة الألهیة خلافة عن رسول الله صلی الله علیه و آله فی امور الدین و الدنیا بحیث یجب اتباعه علی كافة الأمة.»

یعنی امامت عبارت است از رئیس بودن بر جمیع خلق، و مقتدی و پیشوا بودن بر ایشان در جمیع امور دین و دنیا، به نیابت و خلیفه بودن از جانب پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و آله، و این معنی كه امام آن است كه رئیس و مطاع و مرجع تمام امت باشد به نیابت پیغمبر و خلافت او در جمیع امور دین و دنیا به نحوی كه واجب باشد بر تمام امت متابعت او، متفق علیه بین شیعه و سنی می باشد.

و گوید قاضی نوزبهان كه [از] متعصب ترین طوایف سنیه می باشد نقل نموده است كه: «الأمامة عند الأشاعرة هی خلافة الرسول فی اقامة الدین، و حفظ حوزة الملة یجب اتباعه علی كافة الامه»

یعنی امامت نزد اشاعره خلافت و نائب بودن از جانب پیغمبر است در اقامه ی دین مبین، و حفظ حوزه ی ملت آن حضرت، بنحوی كه واجب است بر تمامی امت متابعت نمودن او.

مؤلف گوید: باید دانست كه در مراتب و مناصب انسان مرتبه ای بالاتر از امامت نیست، چنانكه شیخ فخرالدین طریحی در «مجمع البحرین» گوید: كه در حدیث وارد شده:

«اتخذ الله ابراهیم عبدا قبل أن یتخذه رسولا، و رسولا قبل أن یتخذه خلیلا، و خلیلا قبل أن یجعله اماما، فلما جمع له هذه الأشیاء قال: (انی جاعلك للناس اماما)

كه خداوند ابراهیم را عبد قرار داد پیش از آنكه نبی قرار دهد، و نبی كرد قبل از آنكه رسول بنماید، و رسول قرار داد پیش از آنكه خلیل بكند، و خلیل كرد قبل از آنكه امام قرار دهد، و چون همه ی این مراتب و مناصب از برای او جمع شد فرمود بدرستی كه من گرداننده ام تو را از برای مردم امام و پیشوائی.

و علامه مجلسی قدس سره در جلد سیم «حیات القلوب» گوید: كه از بعضی اخبار معتبره معلوم می شود كه مرتبه ی امامت بالاتر از مرتبه ی پیغمبری است، چنانچه حق تعالی بعد از نوبت به حضرت ابراهیم خطاب فرمود كه: (انی جاعلك للناس اماما)



[ صفحه 793]



و در «كفایة الموحدین» گوید: كه از آیه چنان مستفاد می شود كه مرتبه ی امامت خلیل بالاتر از نبوت اوست، بعد گوید:

«فان قلت: اذا كان الأمامة أفضل من النبوة یلزم أن یكون كل واحد من الأئمة علی مذهب الشیعة أفضل من النبی، و هذا خلف بالاتفاق.

قلت: هذا التوهم باطل، لأن مرتبة الخاتمیة المخصوصة بخاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله أعلی و أفضل و أجل من جمیع مراتب المقربین كائنا ما كان، من الملائكة و الأنبیآء و الأئمة علیهم السلام و اما مرتبة الأمامة الثابتة لأئمة الدین من أهل بیت سید المرسلین لا أشكال عند الشیعة بانها أعلی و أجل و أفضل من جمیع الأنبیاء و المرسلین، سوی خاتم النبین» انتهی.

مؤلف گوید: عقل قاطع است بر اینكه امامت كه ریاست كلیه عامه همه مخلوقات است به سمت نیابت و خلافت حضرت رسالت علیه السلام از جانب خداوند احدیت باید در ماده عدل باشد، و در وجود معصوم قرار گیرد، نه مثل آنانی كه تبدیل و تحریف نمودند كلمات الهیه را و آیات قرآنیه را، پس امروز زمان غیبت است و امامی ظاهر نیست، این امور به دست سلاطین و علما جاری می شود، لكن باطنا فیض و لطفش به عالم می رسد چنانكه خواجه علیه الرحمه فرموده:

«وجوده لطف، و تصرفه لطف آخر، و عدمه منا»

وجود امام لطف است، و تصرف او در امور لطفی دیگر است، و عدم آن از ما است، زیرا كه خوف از ما سبب استتار شده.

مجلسی رحمه الله بعد از نقل خبر گوید: كه از اینجا معلوم می شود كه امام غایب فیوض و بركاتش به خلق می رسد، و اگر شبهه ی عامی در میان خلق بهم رسد ایشان را هدایت می نماید به نحوی كه او را نشناسند، و بسا باشد كه غیبت او برای جمعی لطف باشد كه حق تعالی داند كه اگر آن حضرت حاضر شود ایمان نخواهند آورد، بلكه اكثر خلق چنین اند زیرا كه در حضور آن حضرت تكالیف شدید خواهد بود در جهاد با اعدای دین و غیر آن، و بسا باشد كه دیده های كور وش و دلهای اخفش ایشان تاب انوار و اسرار آن حضرت نیاورند، چنان كه شب پره از نور آفتاب منتفع نمی گردد، اشخاصی كه آرزوی حضور او می نمایند بسا باشد كه تاب نیاورده كافر شوند.

و سید جزایری در «انوار نعمانیة» گوید كه: و قد نقل مخالفونا هذا الحدیث و صححوه كذلك، و هو عندنا صحیح ایضا.

كه مخالفین ما این حدیث را نقل كرده، و از احادیث صحیحه شمرده اند، و آن در نزد ما



[ صفحه 794]



امامیه نیز صحیح است، و آن قول حضرت رسول صلی الله علیه و آله است كه فرمود:

«من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة».

هر كس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد مرده است به مثل مردن زمان جاهلیت، یعنی بر كفر و ضلال مرده است.

و مرحوم حاجی شیخ جعفر شوشتری رحمه الله گوید: بدان كه اگر امام یكدم در عالم نباشد فیض از این عالم بالمرة [2] منقطع می شود، بلكه فیض وجود از این جهان نیز مرتفع می شود و هیچ زمان از وجود امام عصر خالی نمی باشد، و به جهت بعضی حكمتها و مصلحتها امام عصر از نظرها غایب است، و مظهر اسم خفی و حی دائم بوده است، و از فیض وجودش این جهان معمور است، و آثار و بركات و میامن و فواید او به خلق می رسد، و مثل او چون آفتابی است كه در زیر ابر پنهان باشد كه مدد روشنائی و فیوضات او بر زمین ظاهر و هویدا است.

شیخ بهائی علیه الرحمه گوید:



امام الوری، طود النهی، منبع الهدی

و صاحب سر الله فی هذه الدار



أیا حجة الله الذی لیس جاریا

بغیر الذی یرضاه سابق أقدار



و یا من مقالید الزمان بكفه

و ناهیك عن مجد به خصه الباری



أغث حوزة الأیمان و أعمر ربوعها

فلم یبق منها غیر دارس آثار



و الغش قلوبا فی انتظارك قرحت

و أضجرها الأعدأء ایة اضجار



و خلص عباد الله من كل غاشم و طهر

بلاد الله من كل كفار



و عجل فداك العالمون بأسرهم

و بادر علی اسم الله من غیر انظار



تجد من جنود الله غیر كتائب

و أكرم أعوان و أشرف أنصار



ملا عباس شوشتری گوید:



امام مهدی قائم زمان باعون او دائم

ز فرط عدل او نائم پرستو چنگ شاهین را



معین حق، مبین حق، امین حق، قرین حق

امین بی قرین حق كه این حق است و حق این را



[ صفحه 795]



جمال دین، كمال دین، جمال با كمال دین

ز عدلش اعتدال دین كه این دین است دین این را



فروع نور یزدانی، ظهور حكم ربانی

بوصفش یابی از خوانی همه طه و یاسین را



زمان را صاحب مطلق نبی را نایب بر حق

جلال از جاه او مشتق، چه تعیین لفظ تعیین را



ازل را اولین مطلع، ابد را آخرین مقطع

سرایش مرجع و ملجأ مساكین را سلاطین را



جنان از مهر او بابی حجیم از قهر او تابی

ز مهر و قهرش اسبابی همین دان خلد و سجین را



خرد مرهون الطافش

جهان مقرون اوضاعش



فزوده فرو انصافش ز تیهوبیم شاهین را

جلاش ظل یزدانی، عصایش فیض ربانی



بمدحش نص قرآنی پذیرا گشته تبیین را

حیات از جزو انفاقش، وجود از ما سوی طاقش



بهارستان اخلاقش ز جنت برده تزئین را

جهان را علت غائی توئی در هست آرائی



پس از یزدان بیكتائی نهادی رسم و آئین را

شهادین ماه تا ماهی گرفت آئین و گمراهی



خدا را چند می خواهی نهان آن فر و تمكین را

نه از حق ماند جز نامی، نه از دین عز و اكرامی



شریعت راست ایامی در او صد گونه تلحین را

تظلم آستین برزد به گیتی آتش اندر نور



جهان بگرفت و افسر زد نماند آن رسم پیشین را

زمان از عدل شد عاری، طریق شرع شد تاری



[ صفحه 796]



كشید افلاك پنداری به ملت خط ترقین را

عدو را چون توئی غالب، زمان را چون توئی صاحب



نبی را چون توئی نایب، چه منظور است تهوین را

در آی از غیب، پرچم زن، لوا بر عرش اعظم زن



اساس كفر برهم زن، چو حیدر صف صفین را

شباب ای شاه دین پرور تو را باشد ثناگستر



ز خور زد پایگه برتر

ز چرخ افزود تمكین را




[1] يعني بغداد.

[2] بطور كامل.